Buld Of Your Imaginigs a bower in wilderness ere you build a house within the citywalls. J.K.Jibran

براي همه كس و هيچكس

ما مثل براونينگ چنين مي انديشيم كه : « طعام و شراب براي من تحصيل معني زندگي است» قسمت اعظم زندگي ما بي معني است و در ترديد و بيهودگي هدر مي رود. ما با بي نظميهايي كه درون و بيرون ماست مي جنگيم و مع ذلك حس مي كنيم كه اگر بتوانيم روح خود را بشكافيم يك امر مهم و پر معني در آن پيدا مي كنيم. ما در جستجوي فهم اشياء‌ هستيم. و بقول نيچه: «معني زندگي براي ما اين است كه خود و آنچه به آن بر مي خوريم به روشني و شعله مبدل سازيم» ويل دورانت – تاريخ فلسفه


Contact :Stpwolf@hotmail.com
StpWolf@Hotmail.com

Ali's  book recommendations, reviews, favorite quotes, book clubs, book trivia, book lists

...آرشيو...

...Links...

...BaBeL LibRarY...

Enter Number of Letters


 
سفر شيراز

اندر حكايت سفر شيراز

امروز 16 اسفند است و ما 11 اسفند رفتيم شيراز.روز 10 اسفند بود كه آقاي مدير يك ماموريت فوري براي ما درست كرد و همه برنامه هاي من را بهم زد. قرار بود 11 اسفند بروم بابل. براي يك ماموريت . اما به خاطر اينكه يك كار خيلي فوري پيش آمده بود و يك آدم كه طبق معمول سفارش شده از بالا بود ، خواسته بود كه برويم محل پروژه اش را ببينيم، همه آن برنامه ها بهم خورد.

ط ( رييسمان) به من گفت كه تو با ع (همكارم) برويد شيراز ، محل پروژه آن آقا . من هم بابل را كنسل كردم و قرارشد خود صاحب پروژه كه آقاي حسيني نامي بود برايمان بليط بگيرد. كه اينكار را هم كرد. حالا پروژه چي هست؟ يك مجتمع بزرگ تجاري در شيراز كه هر كس گذارش به فرودگاههاي مهرآباد يا شيراز افتاده باشد تبليغاتش را ديده و احتمالا كانتر مربوط به شركت سازنده اش را كه بروشور هاي تبليغاتي اش را توزيع مي كند.

بهرحال پروازمان ساعت 11:45 صبح 11 اسفند بود . 10 و نيم فرودگاه بودم. ع هم آمده بود. كارت پرواز را كه گرفتيم گفتند برويد سالن ويژه يا CIP . اين يعني commercially important person كه ما باشيم! اولين بار بود كه با يك پرواز به اصطلاح بيزينس كلاس مي رفتيم جايي. اگرچه چيز دندان گيري هم نبود ولي خوب تازگي داشت. سالن انتظار جدا بود و راحت. پذيرايي بصورت سلف سرويس بود با چاي و نسكافه و چيپس و كيك و ازاين مدل چيزها. اينترنت هم داشت و صندلي راحت و فضاي آرام و ساكت. اما پروازمان تاخيرداشت. از ساعت 10 و نيم تا 3 بعد از ظهر معطل مانديم در همان سالن. ع كه مي گفت خوب شد كه تاخير داشت. توي اينترنت گشت و گذاري حسابي كرديم. سرعت اينترنت هم خوب بود. بعد ما را با ماشين جدا بردند دم هواپيما . سوار كه شديم تازه مسافرين عادي آمدند. ( حالا جوري از عادي حرف مي زنم انگار ما خيلي خاص بوديم!) پذيرايي داخل هواپيما هم ويژه بود با غذاي گرم و پوره سيب زميني و ماست و از اين چيزها. داشتم به ع مي گفتم من از زندگي به سبك پولدارها بدم نمي آيد. بد هم نيست اتفاقا فقط نكته منفي اش اين است كه آدم هاي ديگر را فراموش مي كني.

رسيديم شيراز ساعت 4و نيم گذشته بود. آقاي ز آمده بود دنبالمان. رساندمان مهمانسرا. برايمان بليط هتل چمران را گرفته بودند اما گفتيم نمي رويم چون مهمانسراهاي خودمان راحت تر است. چون ديگر به كاري نمي رسيديم استراحت كرديم. با ع رفتيم سعدي و شاهچراغ و بعد رفتيم رستوران صوفي بعد پياده از رستوران صوفي كه در خيابان ستارخان است برگشتيم مهمانسرا كه در پاسداران است. شب هم كمي تلويزيون ديديم و بعد استراحت كرديم. صبح ساعت 8 ز آمد رفتيم به سمت پروژه. محل مجتمع ورودي شهر جديد صدراست و بسيار عظيم است. با زير بناي حدود 450 هزار متر مربع با يك هتل در پشت آن. مجتمع از خيلي از جهات خاص و يگانه است. شهربازي ، سينما ، رستوران ، واحد هاي تجاري زيادي دارد و محوطه زيبا و از هر نظر جالب توجه است به خصوص آن سازه هاي چادري روي بام كه بقول حسيني مجري اش نمادي از شهر شيراز است. با حسيني كمي صحبت كرديم. گفت چقدر اذيت شده و در هر حال در اين حجم كار كردن و سرمايه گذاري به نظر من يك جور دردسر به جان خريدن است. خيلي چيز ها را از امارات آورده مثلا نما و بقول خودش هر بار لنج قبل از بقول دولت هدفمندي يارانه ها 25 ميليون تومان بوده و حالا 45 ميليون تومان. بعد گشتي در پروژه زديم و آمديم دفتر.كمي صحبت كرديم از هر دري. گفت در امارات خيلي راحت تر مي شود كار كرد. با خودم گفتم حيف كه ايراني ها اينقدر در ايران اذيت مي شوند و مجبورند بروند در خارج از ايران سرمايه گذاري كنند. اينقدر ايراني خوار و خفيف شده كه كشوري مثل امارات هم ايراني را تحويل نمي گيرد. موقع رفتن دو بسته به ما داد گفت ديوان حافظ است. نخواستيم بگيريم اما به زور داخل ماشين گذاشت. فرودگاه كه برگشتيم درست بعد از گيت بازرسي ديديم داخل بسته ها دو تا گوشي n8 گذاشته با ديوان حافظ. من به ع گفتم اينطوري نمي شود شماره مديرمالي مجتمع را از ع گرفتم و زنگ زدم . گفتم ما از قبول همچين چيزي معذوريم و اگر مي تواند كسي را بفرستد تا آنرا پس بدهيم وگرنه مي بريم پيش رييس اداره. طرف هم ترسيد گفت يكنفر را مي فرستد بگيرد. منتظر مانديم در سالن انتظار فرودگاه بعد يكنفر آمد گفت نماينده مدير مالي است. ماهم بسته ها پس داديم. من كه حس كردم سبك شده ام. آمديم با خيال راحت در سالن بازرسي و بعد هم برگشتيم تهران.

جمعه و شنبه آمديم اداره روي گزارش مجتمع كار كرديم. خيلي خسته كننده بود. ساعت يك ربع به نه شب شنبه گزارش تمام شد . از اينكه تمام شده نفس راحتي كشيدم اما اينقدر ارزش پروژه بالا بود كه ترس برم داشت. چيزي كه محاسبات ما نشان مي داد حدود 7630 ميليارد ريال يعني هفتصد و شصت ميليارد تومان. به ع گفتم از اوين و اين حرفها گذشته. اتفاقي بيقتد جايمان گوانتاناموست!

راجع به پرونده با خانم ك معاون اداره مان صحبت كردم. درد دلش شروع شد . گفت حسيني اين تسهيلات را براي 16 برجي كه در عجمان دارد مي سازد و حالا بخاطر ركود اقتصادي زمين خورده مي خواهد. از بالاتر از مديرعامل هم ساپورتش مي كنند يعني از شخص آقاي مشايي. چون نمي شود در قالبهاي رايج براي پروژه اي خارج از ايران تسهيلات داد، يك قالبي را پيدا كرده اند بنام مشاركت در صدور خدمات مهندسي! خدا بانكداري اسلامي را حفظ كند! حالا مي خواهند در اين قالب به اين آقا تسهيلاتي بدهند كه همه مي دانند براي جبران ضررهاي آقا در عجمان است و برگشت دارد يا نه را خدا مي داند. بعد گفت همه اينها زير سر رييس اداره بين الملل است. منهم از كارهاي اين آقاي رييس بين الملل چيزهايي شنيده بودم. اما وقتي خانم ك مي گويد مستند تر است. بهر حال بقول معروف الله اعلم بذات الصدور...

 
 



Monday, March 07, 2011
پيشنهاد ، نظر


 
11-12-89

یکم

فاصله نوشتن های من خیلی طولانی شده ، تنبلی بیش از اندازه و بی هدفی و هر کاری را به وقت دیگر انداختن دلیل همه این تنبلی هاست.

وقتی فکر می کنم که جقدر طرحها و برنامه های عقب افتاده دارم که نتوانستم کاملشان کنم ، وقتی که فکر می کنم و می بینم مدام دارم همین حرفها را می نویسم و تغییری در وضع خودم نمی دهم ، همه اینها باعث می شود تا از خود م نا امید باشم.

در همه مدتی که چیزی ننوشته ام اتفاقات مهمی افتاده. خیلی سخت است که ببینی در مقابل چشمهایت همه چیز دارد متحول می شود و نتوانی کاری بکنی و حتی اینها راثبت هم نکنی. شاید این اتفاقات که در طی این مدت افتاده مهمترین اتفاقات دهه های اخیر باشد اما طبق همان سنت همیشگی فراموشی تاریخی سعی کرده ام از کنار همه شان به راحتی بگذرم. چرا وقت تلف کنم و این ها را ثبت کنم در حالیکه اصلا معلوم نیست کسی روزی اینها را بخواند؟ اما برای خود من که مهم است.

انتخابات پارسال ، تظاهرات خیابانی مردم ؛ انقلاب مردمی مصر و تونس ، شلوعی های شیلی ، جنگ عراق و افغانستان ، در گیری های مردم با دولت ایران و خیلی چیزها در سطح کلان اتفاق افتاده ، توی خانواده خودمان هم اتفاقات زیادی افتاده که همه شان با این ننوشتن به خاطرات محوی تبدیل می شوند که شاید هیچوقت یادشان نیفتم.

چرا اینقدر بیحس و حال شده ام؟ شاید این یک جور حس همه گیر باشد. الان هر کسی را می بینی همینطور است. همه در خوشان هستند . کمتر خنده ای از ته دل می بینی. آدم های دور و برم اینروزها من را یاد آدمهای سرد و بیروح مجموعه فیلمهای ده فرمان کیشلوفسکی می اندازد. آدمهایی که حتی خنده هایشان تلخی ای دارد . آدمهایی که انگار لذتی از بودنشان نمی برند . خوب که نگاه می کنم این آدمها زا زیاد دور و برم می بینم.

دوم

همین چند روز پیش ش را برای بار دوم گرفتند. بار اول بعد از انتخابات پارساال بود. آن بار روز 13 آبان در میدان هفت تیر ، با دوست خبرنگارش برای کنجکاوی رفته بودند و وقتی ماموران امنیتی هر دو را گرفتند دوستش با ترفند و کمی ظاهر سازی خلاص شد اما ش که طبق معمول قد و کله شق بود با ماموران بحث کرده بود و برده بودندش اوین و ده روزی آنجا نگه اش داشتند. وقتی آزاد شد افسرده بود . آن شادابی قبل را نداشت . می گفت بازجو ها اذیتش نکرده اند اما فشار روحی زیادی رویش بود که نتوانسته بود با آن کنار بیاید و آثار افسردگی در او پیدا بود. آن ش سابق ، با شور و سرزندگی تبدیل شده بود به آدمی پر از کینه و خستگی . در این ده روز یا تحت باز جویی بوده یا در انفرادی. می گفت اول هر چه شعر و ترانه بلد بوده خوانده و با خوش زمزمه کرده بعد سوره های قران و بعد گریه و هر کاری می کرده زمان نمی گذشته. زمان که در حالت عادی مثل برق می گذرد در زندان و تنهایی گذشتش کند و خسته کننده می شود. و این تنهایی طاقت فرسا نتیجه اش افسردگی شده بود که تا مدتی ش دچارش بود. ش را از کارش بیرون کردند ، مدتی برای خودش کار می کرد که خرجش در نمی آمد . اینبار 23 بهمن آمدند سراغش . در محل کار جدیدش که شاید یکی دو هفته بود در آن مشغول شده بود. همان دوست خبرنگار را اینبار به جرم نوشتن و ارسال پیامک برای دعوت برای تجمع 25 بهمن گرفته بودند و تمام کسانی که با او تماس داشتند را گرفتند و ش هم جزو آنها بود. بار پیش ش را بدون دادگاه آزاد کرده بودند. نتیجه بازجوییهایش هشتاد صفحه اعتراف شده بود که معلوم نبود چطور اینهمه اعتراف را از او گرفته اند. اینبار ولی کار سخت تر بود. بدون اینکه ش جرمی مرتکب شده باشد از 23 بهمن تا 10 اسفند گرفتار بود. با خیلی های دیگر همهشان را برده بودند در انفرادی. اینبار شرایط سخت تر بوده . بازجوها خوب و خوش اخلاق بوده اند و همین آدم را اذیت می کند. هنوز ش را ندیده ام . پریشب آزاد شده اما حتما دوباره افسرده شده و اینبار دیگر روحیه اش بر نمی گردد. زندان انفرادی جای خوبی نیست. به خصوص برای دختر جوانی مثل ش که روحیه شادابی هم داشته.

 
 

 
 



Wednesday, March 02, 2011
پيشنهاد ، نظر


 
سال نو

یکسال دیگر هم گذشت. هر بار اینرا به خودم میگویم . امسالهم . حالا باز من هستم و چند هزار کار نکرده وامیدهایی که تبدیل شده به آرزو و دیگر دست نیافتنی شده . می شود اینرا تغییر داد؟



Wednesday, March 24, 2010
پيشنهاد ، نظر


 
روز انتخاب

مناظره های انتخاباتی پدیده انتخابات این دوره بودند. هر یک از نامزدها در متهم کردن دیگری کم نگذاشت و خیلی از نکات اخلاقی زیر پا گذاشته شد. بازنده اصلی این مناظره ها رییس جمهور فعلی است. با رویه نامناسبی که در پیش گرفت و اتهاماتی که به دیگران زد و تقریبا اصل اخلاقی ای نبود که زیر پا نگذاشته باشد: صداقت ، امانتداری . با دروغ و فریب و اتهام به دیگران سعی کرد جای خودش را حفظ کند و به این ترتیب در بین افرادی که اهل فکر و اندیشه هستند جایگاه خود را به شدت تنزل داد. مشکل اصلی انتخابات در ایران این است که بقول یکی از روشنفکران ابتر است. در واقع دموکراسی در ایران ابتر است. مردم تصور می کنند که در یک انتخاب آزاد شرکت می کنند ولی واقعیت را نمی بینند. تلویزیون با تبلیغ نامحسوس خود عملا فکر مردم را به سوی نامزد خاصی سوق می دهد. نهاد های نظامی و دولتی و بسیج در حالی که باید بی طرف باشند ، عملا با شستشوی فکر افراد زیر مجموعه شان سعی در هدایت آنها به سمت کاندیدای خاصی دارند. روزنامه های رسمی و دولتی هم همینطور. لازم نیست که علنی از کاندیدای خاصی تبلیغ شود. خیلی از این نهاد ها و رسانه ها غیر مستقیم عمل می کنند ولی در ناخودآگاه مردم تاثیر می گذارند. این است که عقلانیت بر انتخاب مردم ایران حاکم نیست و احساسات بیشتر حاکم است. در این دوره هم احمدی نژاد سعی دارد تا با ایجاد موجهای احساسی نهایت استفاده را از این موضوع ببرد. متاسفانه همین حاکم نبودن عقلانیت باعث می شود نتیجه انتخابات قابل پیش بینی نباشد. باید چند روز دیگر تا روز انتخابات منتظر بمانیم... امیدوارم نتیجه به نفع مردم ایران باشد.


 



Monday, June 08, 2009
پيشنهاد ، نظر


 

مناظره یا مجادله

مناظره دیشب آقای احمدی نژاد وموسوی پرده از حقایقی جدید را برداشت. شروع مصاحبه که آقای احمدی نژاد از حملات علیه خودش گفت نشان می داد که رییس جمهور دل پری دارد و از لحن گفتار و لرزش دستها معلوم بود که تنشهایی را خواهیم دید و دیدیم.

در اینکه مناظره در واقع مجادله ای بود که دو طرف سعی در نفی دیگری و اثبات خود داشتند شکی نیست. در واقع هیچکدام برنامه های مشخص خود را در خصوص اداره کشور ارائه نکردند و موسوی لیستی از آنچه که به نظرش دولت احمدی نژاد مرتکب شده بود و او می خواست آنها را تغییر بدهد ارائه کرد. بیشتر مناظره به بحثهایی در خصوص عملکرد گذشت . رییس جمهور در حالی که مشخص بود در مقابل حریف هیچ ابزار دفاعی جز تخریب دیگران ندارد، در یک عمل منفعلانه پای خاتمی و ناطق و هاشمی و صفایی فراهانی را وسط کشید تا به وعده اش که چند روز مرتب اعلام کرده بود عمل کند. این وعده که اسامی برخی را افشا خواهد کرد. یکبار دیگر عوامفریبی و سیاستبازی خود را آشکار کرد. در واقع همه آنچه که به عنوان افشا گری و با اینهمه تبلیغات مطرح شد فقط نام چند نفر بود که در واقع همه می شناسند و به نوعی گاو پیشانی سفید محسوب می شوند.

اما مطرح شدن این نامها ،احتمالا حربه ای برای جمع آوری رای هایی بود که منتظر بودند رییس جمهور اقدام بی سابقه ای کند و دوباره شجاعت به خرج بدهد و دیدیم که شجاعت رییس جمهور در چه حدی است. این درست که این اقدام بی سابقه بود اما هرگز عملی شجاعانه محسوب نمی شود. درست که نگاه کنیم فقط در جهت فریب افکار عمومی است . افکاری که هر کسی که به نوعی با سطح بالای حکومت مخالفت کند را می پسندد و به این ترتیب است که معتقدم کار احمدی نژاد یک فریب افکار است تا عملی شجاعانه. ضمن اینکه مطرح کردن این اسامی و اتهام به انها در حالی که امکان دفاع از خود را ندارند ناجوانمردانه و زبونانه است. یک نوع ذلت است که انسان دیگران را متهم کند در حالی که حضور ندارند و از پشت به آنها خنجر بزند. اگرچه توده مردم به هیجان خواهند آمد و کف خواهند زد و فریاد سر خواهند داد که منجی شان ظهور کرده تا آنها را از دست هاشمی ها و ناطق ها و هر که حقشان را خورده رها کند. اما یکبار دیگر نوشته ای را که چهار سال پیش نوشتم با عنوان عامه پسندی ... را بخوانید و در معنی جمله میلان کوندرا فکر کنید.

دومین نکته اینکه آقای احمدی نژاد کسانی را متهم کرد که در واقع نقش زیادی هم در شکل گیری این حکومت داشته اند. مخصوصا هاشمی که در زمان قبل از انقلاب و پس از انقلاب و به خصوص به رهبری رسیدن آیت ا... خامنه ای نقش بسیار پررنگی داشته است. به نوعی اگر امثال او نبودند جمهوری اسلامی ای هم نبود و رییس جمهوری هم در کار نبود.

سومین نکته مطرح شدن این اتهامات در سطح رسانه ای و عدم واکنش مهمی از سوی رهبر، نشان می دهد که اختلافاتی بین مقامات بالا وجود دارد و کشیده شدن این اختلافات به رسانه تاثیر زیادی در کاهش اقبال عمومی مردم به حکومت دارد. زوال هر حکومتی از چنین اختلافهایی شروع می شود.

چهارم این که در لحظاتی لحن آقای احمدی نژاد با لحن دشمنان جمهوری اسلامی تفاوتی نداشت .

آقای موسوی هم در بحث با وقار و متانت خودش ، عملکرد خوبی داشت. لااقل از این حیث مباحثه به نفع او بود. ضمن اینکه با مطرح کردن اسم حاج میرزا آقاسی و اشاره به او و یاد آوری بی کفایتی ها و بی لیاقتی اش بزرگترین ضربه را به احمدی نژاد وارد کرد.

در مجموع نمی توان با قطعیت اظهار نظر کرد مناظره به نفع چه کسی شد. اما احمدی نژاد با تخریب دیگران در واقع خود را در هم شکست و احتمالا با مظلوم نمایی و اینکه او خود را قربانی کرده تا مفاسد را افشا کند ، سعی خواهد کرد آرای توده را به خود جلب کند.

Labels:



Thursday, June 04, 2009
پيشنهاد ، نظر


 

جاي خالي

حالا ديگر عادت كرده ايم به افسوس گذشته را خوردن. چيزهاي زيادي را در گذشته جا گذاشته ايم كه هميشه به ما نبودشان را اعلام مي كنند. خوب كه نگاه كنيم در ميانه راهي هستيم كه بعيد است به جايي برسد و ما آنهمه چيزهاي خوب را پشت سرمان گذاشته ايم ؛ پلها را خراب كرده ايم و داريم مي شتابيم به سمت جايي كه نمي دانيم كجاست. واضحترش: جامعه ما مدتهاست كه دچار تناقض شديدي شده است . از بين تمام انقلابهاي صنعتي ، الكترونيك ؛ كامپيوتر، اطلاعات ، نانو و از بين اينهمه ايسم : مدرنيسم ، پست مدرنيسم ، ليبراليسم ، دموكراسي و... با هركدام ، همراه شده ايم و بدون اينكه زمينه هاي قبلي اش آماده باشد از بين راه به همراهان آنها پيوسته ايم. نتيجه اش شده آش در هم جوش وضعيت فعلي. شترگاوپلنگ. يك مخلوق ناقص الخلقه اي براي ما باقي مانده كه هر جايش را نگاه مي كني كژي است. شايد ، باز هم شايد اگر ما زماني آنطور كه خيلي ها گفتند و نكرديم ، به خويشتن باز مي گشتيم ، هر چيزي را كه مي خواستيم خودمان مي ساختيم ، در جاي بهتري ايستاده بوديم. شايد هم جاي خوبي باشيم ،نمي دانم.

اما حالا مي خواهم از يك حسرت ديگر بنويسم. حسرت افراد بزرگي كه جايشان كم كم دارد خالي مي شود و ديگر جاي آنها را كسي نمي تواند بگيرد . به هزار و يك دليل مشخص و نا مشخص. هربار عمو را مي بينم ، از گذشته ها ياد مي كند. شروع مي كند از كارهايي كه حالا خيلي عجيب به نظر مي رسد گفتن. از نويسنده ها و محققاني كه حالا با هر متر و معياري كه بسنجيم ، كارهايشان عظيم و بزرگ است و محققان فعلي ما حتي به گرد آنها هم نمي رسند. آقابزرگ تهراني ، يك نمونه اش ، كه با وجود محدوديت منابع و امكانات زمان خودش ( در حدود شصت سال پيش)كتاب عظيمي مثل الذريعه را تاليف كرده كه اگر كتاب را ديده باشيد حتما تاييد مي كنيد كه چه كار گرانسنگي است. و حالا با وجود تمام منابع ، اينترنت و كتابخانه هاي الكترونيكي و ارتباطات گسترده ، نتوانسته ايم مشابه آنرا خلق كنيم.يك كتابشناسي از تمام كتابهاي شيعي تا زمان آقابزرگ. جاي نويسنده گان و محققاني مثل عباس اقبال آشتياني ، سعيد نفيسي ، فروزانفر،زرين كوب ، فريدون آدميت و خيلي هاي ديگر خالي است. حالا ديگر نويسنده اي مثل نفيسي نداريم كه فقط يك كتاب فهرست مقالات و تاليفاتش باشد. يا محققي مثل عباس اقبال كه ميزان اطلاعات او انسان را به حيرت مي اندازد. يا مثلا مشابه دكتر باستاني پاريزي ، كه ديگر كمتر از او مي شنويم ، نداريم كه چنان محقق برجسته اي است كه با خواندن مقالات تاريخي اش حجم زيادي اطلاعات ادبي ، تاريخي ، اجتماعي ، جغرافيايي منتقل مي شود. كافي است در يكي از مقالاتش فقط به مراجعي كه ذكر كرده نگاه كنيد تا سرتان گيج برود كه كي مي شود اينهمه كتاب را خواند و از آنها مطلب استخراج كرد.محققين و نويسندگان امروزي كمتر ميراث دار نسل قديم بوده اند. بعد از انقلاب يك خلا بزرگ در ادبيات و فرهنگ مشهود است. دليل بزرگش آدمهايي است كه مي روند و نمونه شان را نمي بينيم. نمي دانم شايد خيلي بدبين ام ، اما ديگر تصورش هم برايم دشوار است كه مانند آن افراد با آن آثار ظهور كنند. خيلي نوستالژيك است اما واقعا جاي در گذشتگان خالي است. به نظرم ابزارهاي تكنولوژيك چيزهايي براي ما آورده اند ، اما خيلي چيزها را از ما گرفته اند. شايد درست نباشد بنويسم ، اما واقعيتي است كه همه مي دانيم ولي مي ترسيم اعتراف كنيم: تنبل شده ايم. دوست داريم ديگران كارها را برايمان انجام دهند. منتظريم با جستجو در انترنت و به مدد ابزار كارآمد كپي پيست تحقيقاتمان را انجام دهيم. مي شود همه چيز را گردن مشكلات اقتصادي انداخت. وقتي براي گذران زندگي ، فرضا يك استاد محتاج سه شيفت كار و چند شيفت تدريس خصوصي است ديگر وقتي براي تحقيق نمي ماند. همان دانش محدود استاد هم تحليل نرود كافي است. ديگر واقعا امكان ندارد شاهد آن آثاري كه در سو سوي نور شمع و در كنج خلوت و در اوج لذت خلق شده اند ، باشيم. پس مي ماند لذت خواندنشان كه اگر زمانه اينرا هم از ما نگيرد...



Sunday, August 24, 2008
پيشنهاد ، نظر


 

پريشان عالمي...

ما مي توانستيم زيبا تر بمانيم.

ما مي توانستيم عاشق تر بخوانيم.

ما مي توانستيم ... بي شك ... روزي ... اما

امروز هم آيا دوباره مي توانيم؟ حسين منزوي

روزگاري بود داد سخن مي دادم در باب نوشتن ؛ كه مثل نفس كشيدن است براي من. رقص قلم بر كاغذ و نقش خطوط و بازي ذهن در كشف معاني. همه براي من جذاب بود.

زماني زيستن براي من دليلي بود براي نوشتن ؛ خواندن. نوشتن برايم از آب نخوردن * آسانتر بود. نوشته هايم را در دفتر نوشتم و انبار كردم.

حالا ذهن من مثل نوشته هايم خاك گرفته. نوشتن برايم مثل زندگي كردن ملال آور شده.

مي خواهم بازهم بنويسم. نمي توانم.

اينها را چند مطلب قبل هم نوشته ام.

حالا بايد بنشينم. منتظر بمانم. ببينم آيا بازهم مي توانم؟

-

* تعبيري از احمد عزيزي



Saturday, December 24, 2005
پيشنهاد ، نظر

نقل قول ...

تا مي توانيم نيكي كنيم ، آزادي را از هر چيز ديگر برتر بشماريم و به خاطر اورنگ پادشاهي هم به حقيقت خيانت نكنيم.
 لودويك وان بتهوفن

براي خود در خيالتان خلوتگاهي در بيابان بسازيد پيش از آنكه خانه اي در حصار شهر .بنا كنيد 
ج خليل جبران

حقيقت ما را توانگر نمي سازد ولي آزاد بار مي آورد
ويل دورانت

اي حلزون از قله فوجي بالا برو ولي آرام آرام.
آيزا


For All Seasons ...
Powered by Blogger Weblog Commenting by HaloScan.com