11-12-89
یکم
فاصله نوشتن های من خیلی طولانی شده ، تنبلی بیش از اندازه و بی هدفی و هر کاری را به وقت دیگر انداختن دلیل همه این تنبلی هاست.
وقتی فکر می کنم که جقدر طرحها و برنامه های عقب افتاده دارم که نتوانستم کاملشان کنم ، وقتی که فکر می کنم و می بینم مدام دارم همین حرفها را می نویسم و تغییری در وضع خودم نمی دهم ، همه اینها باعث می شود تا از خود م نا امید باشم.
در همه مدتی که چیزی ننوشته ام اتفاقات مهمی افتاده. خیلی سخت است که ببینی در مقابل چشمهایت همه چیز دارد متحول می شود و نتوانی کاری بکنی و حتی اینها راثبت هم نکنی. شاید این اتفاقات که در طی این مدت افتاده مهمترین اتفاقات دهه های اخیر باشد اما طبق همان سنت همیشگی فراموشی تاریخی سعی کرده ام از کنار همه شان به راحتی بگذرم. چرا وقت تلف کنم و این ها را ثبت کنم در حالیکه اصلا معلوم نیست کسی روزی اینها را بخواند؟ اما برای خود من که مهم است.
انتخابات پارسال ، تظاهرات خیابانی مردم ؛ انقلاب مردمی مصر و تونس ، شلوعی های شیلی ، جنگ عراق و افغانستان ، در گیری های مردم با دولت ایران و خیلی چیزها در سطح کلان اتفاق افتاده ، توی خانواده خودمان هم اتفاقات زیادی افتاده که همه شان با این ننوشتن به خاطرات محوی تبدیل می شوند که شاید هیچوقت یادشان نیفتم.
چرا اینقدر بیحس و حال شده ام؟ شاید این یک جور حس همه گیر باشد. الان هر کسی را می بینی همینطور است. همه در خوشان هستند . کمتر خنده ای از ته دل می بینی. آدم های دور و برم اینروزها من را یاد آدمهای سرد و بیروح مجموعه فیلمهای ده فرمان کیشلوفسکی می اندازد. آدمهایی که حتی خنده هایشان تلخی ای دارد . آدمهایی که انگار لذتی از بودنشان نمی برند . خوب که نگاه می کنم این آدمها زا زیاد دور و برم می بینم.
دوم
همین چند روز پیش ش را برای بار دوم گرفتند. بار اول بعد از انتخابات پارساال بود. آن بار روز 13 آبان در میدان هفت تیر ، با دوست خبرنگارش برای کنجکاوی رفته بودند و وقتی ماموران امنیتی هر دو را گرفتند دوستش با ترفند و کمی ظاهر سازی خلاص شد اما ش که طبق معمول قد و کله شق بود با ماموران بحث کرده بود و برده بودندش اوین و ده روزی آنجا نگه اش داشتند. وقتی آزاد شد افسرده بود . آن شادابی قبل را نداشت . می گفت بازجو ها اذیتش نکرده اند اما فشار روحی زیادی رویش بود که نتوانسته بود با آن کنار بیاید و آثار افسردگی در او پیدا بود. آن ش سابق ، با شور و سرزندگی تبدیل شده بود به آدمی پر از کینه و خستگی . در این ده روز یا تحت باز جویی بوده یا در انفرادی. می گفت اول هر چه شعر و ترانه بلد بوده خوانده و با خوش زمزمه کرده بعد سوره های قران و بعد گریه و هر کاری می کرده زمان نمی گذشته. زمان که در حالت عادی مثل برق می گذرد در زندان و تنهایی گذشتش کند و خسته کننده می شود. و این تنهایی طاقت فرسا نتیجه اش افسردگی شده بود که تا مدتی ش دچارش بود. ش را از کارش بیرون کردند ، مدتی برای خودش کار می کرد که خرجش در نمی آمد . اینبار 23 بهمن آمدند سراغش . در محل کار جدیدش که شاید یکی دو هفته بود در آن مشغول شده بود. همان دوست خبرنگار را اینبار به جرم نوشتن و ارسال پیامک برای دعوت برای تجمع 25 بهمن گرفته بودند و تمام کسانی که با او تماس داشتند را گرفتند و ش هم جزو آنها بود. بار پیش ش را بدون دادگاه آزاد کرده بودند. نتیجه بازجوییهایش هشتاد صفحه اعتراف شده بود که معلوم نبود چطور اینهمه اعتراف را از او گرفته اند. اینبار ولی کار سخت تر بود. بدون اینکه ش جرمی مرتکب شده باشد از 23 بهمن تا 10 اسفند گرفتار بود. با خیلی های دیگر همهشان را برده بودند در انفرادی. اینبار شرایط سخت تر بوده . بازجوها خوب و خوش اخلاق بوده اند و همین آدم را اذیت می کند. هنوز ش را ندیده ام . پریشب آزاد شده اما حتما دوباره افسرده شده و اینبار دیگر روحیه اش بر نمی گردد. زندان انفرادی جای خوبی نیست. به خصوص برای دختر جوانی مثل ش که روحیه شادابی هم داشته.