جاي خالي
حالا ديگر عادت كرده ايم به افسوس گذشته را خوردن. چيزهاي زيادي را در گذشته جا گذاشته ايم كه هميشه به ما نبودشان را اعلام مي كنند. خوب كه نگاه كنيم در ميانه راهي هستيم كه بعيد است به جايي برسد و ما آنهمه چيزهاي خوب را پشت سرمان گذاشته ايم ؛ پلها را خراب كرده ايم و داريم مي شتابيم به سمت جايي كه نمي دانيم كجاست. واضحترش: جامعه ما مدتهاست كه دچار تناقض شديدي شده است . از بين تمام انقلابهاي صنعتي ، الكترونيك ؛ كامپيوتر، اطلاعات ، نانو و از بين اينهمه ايسم : مدرنيسم ، پست مدرنيسم ، ليبراليسم ، دموكراسي و... با هركدام ، همراه شده ايم و بدون اينكه زمينه هاي قبلي اش آماده باشد از بين راه به همراهان آنها پيوسته ايم. نتيجه اش شده آش در هم جوش وضعيت فعلي. شترگاوپلنگ. يك مخلوق ناقص الخلقه اي براي ما باقي مانده كه هر جايش را نگاه مي كني كژي است. شايد ، باز هم شايد اگر ما زماني آنطور كه خيلي ها گفتند و نكرديم ، به خويشتن باز مي گشتيم ، هر چيزي را كه مي خواستيم خودمان مي ساختيم ، در جاي بهتري ايستاده بوديم. شايد هم جاي خوبي باشيم ،نمي دانم.
اما حالا مي خواهم از يك حسرت ديگر بنويسم. حسرت افراد بزرگي كه جايشان كم كم دارد خالي مي شود و ديگر جاي آنها را كسي نمي تواند بگيرد . به هزار و يك دليل مشخص و نا مشخص. هربار عمو را مي بينم ، از گذشته ها ياد مي كند. شروع مي كند از كارهايي كه حالا خيلي عجيب به نظر مي رسد گفتن. از نويسنده ها و محققاني كه حالا با هر متر و معياري كه بسنجيم ، كارهايشان عظيم و بزرگ است و محققان فعلي ما حتي به گرد آنها هم نمي رسند. آقابزرگ تهراني ، يك نمونه اش ، كه با وجود محدوديت منابع و امكانات زمان خودش ( در حدود شصت سال پيش)كتاب عظيمي مثل الذريعه را تاليف كرده كه اگر كتاب را ديده باشيد حتما تاييد مي كنيد كه چه كار گرانسنگي است. و حالا با وجود تمام منابع ، اينترنت و كتابخانه هاي الكترونيكي و ارتباطات گسترده ، نتوانسته ايم مشابه آنرا خلق كنيم.يك كتابشناسي از تمام كتابهاي شيعي تا زمان آقابزرگ. جاي نويسنده گان و محققاني مثل عباس اقبال آشتياني ، سعيد نفيسي ، فروزانفر،زرين كوب ، فريدون آدميت و خيلي هاي ديگر خالي است. حالا ديگر نويسنده اي مثل نفيسي نداريم كه فقط يك كتاب فهرست مقالات و تاليفاتش باشد. يا محققي مثل عباس اقبال كه ميزان اطلاعات او انسان را به حيرت مي اندازد. يا مثلا مشابه دكتر باستاني پاريزي ، كه ديگر كمتر از او مي شنويم ، نداريم كه چنان محقق برجسته اي است كه با خواندن مقالات تاريخي اش حجم زيادي اطلاعات ادبي ، تاريخي ، اجتماعي ، جغرافيايي منتقل مي شود. كافي است در يكي از مقالاتش فقط به مراجعي كه ذكر كرده نگاه كنيد تا سرتان گيج برود كه كي مي شود اينهمه كتاب را خواند و از آنها مطلب استخراج كرد.محققين و نويسندگان امروزي كمتر ميراث دار نسل قديم بوده اند. بعد از انقلاب يك خلا بزرگ در ادبيات و فرهنگ مشهود است. دليل بزرگش آدمهايي است كه مي روند و نمونه شان را نمي بينيم. نمي دانم شايد خيلي بدبين ام ، اما ديگر تصورش هم برايم دشوار است كه مانند آن افراد با آن آثار ظهور كنند. خيلي نوستالژيك است اما واقعا جاي در گذشتگان خالي است. به نظرم ابزارهاي تكنولوژيك چيزهايي براي ما آورده اند ، اما خيلي چيزها را از ما گرفته اند. شايد درست نباشد بنويسم ، اما واقعيتي است كه همه مي دانيم ولي مي ترسيم اعتراف كنيم: تنبل شده ايم. دوست داريم ديگران كارها را برايمان انجام دهند. منتظريم با جستجو در انترنت و به مدد ابزار كارآمد كپي پيست تحقيقاتمان را انجام دهيم. مي شود همه چيز را گردن مشكلات اقتصادي انداخت. وقتي براي گذران زندگي ، فرضا يك استاد محتاج سه شيفت كار و چند شيفت تدريس خصوصي است ديگر وقتي براي تحقيق نمي ماند. همان دانش محدود استاد هم تحليل نرود كافي است. ديگر واقعا امكان ندارد شاهد آن آثاري كه در سو سوي نور شمع و در كنج خلوت و در اوج لذت خلق شده اند ، باشيم. پس مي ماند لذت خواندنشان كه اگر زمانه اينرا هم از ما نگيرد...