Buld Of Your Imaginigs a bower in wilderness ere you build a house within the citywalls. J.K.Jibran

براي همه كس و هيچكس

ما مثل براونينگ چنين مي انديشيم كه : « طعام و شراب براي من تحصيل معني زندگي است» قسمت اعظم زندگي ما بي معني است و در ترديد و بيهودگي هدر مي رود. ما با بي نظميهايي كه درون و بيرون ماست مي جنگيم و مع ذلك حس مي كنيم كه اگر بتوانيم روح خود را بشكافيم يك امر مهم و پر معني در آن پيدا مي كنيم. ما در جستجوي فهم اشياء‌ هستيم. و بقول نيچه: «معني زندگي براي ما اين است كه خود و آنچه به آن بر مي خوريم به روشني و شعله مبدل سازيم» ويل دورانت – تاريخ فلسفه


Contact :Stpwolf@hotmail.com
StpWolf@Hotmail.com

Ali's  book recommendations, reviews, favorite quotes, book clubs, book trivia, book lists

...آرشيو...

...Links...

...BaBeL LibRarY...

Enter Number of Letters


 

اين شحنه هاي پير هنوز خاكستر تو را بر باد مي دهند...
براي سينا ، بوته ي شعله ور نشده اي كه با حلاج شروع كرد و رسيد به ...

بين طلاب علوم ديني ، مثلي هست با اين مضمون كه « عليكم بالمتون لا بالحواشي» ، مطالب قبلي مصداق اين مثل شده است، زياد حاشيه رفتم . اصلا براي چه اينها را مي نويسم . نمي دانم . مثل خيلي چيزهاي ديگر كه نمي دانم . از وقايع روز نوشته ام ، از زلزله و بازيهاي سياسي و ... ، مي خواستم از انتخابات و تحصن و اين مسايل بنويسم ، با خودم گفتم اين خلوتگاه را آلوده اين مسايل نكنم. زيبنده ي اينجا نيست بازيچه شدن و نردبان ترقي اين و آن شدن. پس مي مانم خودم و تنهاييم و چيزهايي كه مي خواهم براي خودم بگويم و براي كسي كه مي خواند و شايد كمي شريك حس من باشد.
پس بر مي گردم به داستاني كه بارها خوانده ام ، و بخشي از دلمشغوليهايم شده.
« آن قتيل الله في سبيل الله ، آن شير بيشه ي تحقيق ، آن شجاع صفدر صديق ، آن غرقه درياي مواج ،حسين بن منصور حلاج »
حلاج در بين ايرانيان سمبلي شده است ، مردي كه اناالحق گفت و بردار رفت . و حكايت او همان حكايت كهنه ي هميشگي است ، حرفهايش بزرگتر از فهم زمان بود. مثل عين القضات ، مثل چندين عارف ديگر كه ديگر گون حرفهايشان فهميده شد ، حلاج هم كشته ي كج فهمي مردم زمانه شد. مثل هر اسطوره اي ، زندگي حلاج هم در ابهام قرار دارد. مسايلي كه از او نقل مي كنند ، اغلب دور از واقعيت است. اما عطار در تذكرة الاولياء خيلي خوب ايندو جنبه زندگي عطار را با هم نقل مي كند : جنبه واقعي و جنبه اسطوره اي را...
« و مرا عجب آيد از كسي كه روا دارد از درختي آواز اني انا الله بر آيد و درخت در ميان نه ، چرا روا نبود كه از حسين اناالحق برآيد و حسين در ميان نه؟ و چنان چه حق تعالي به زبان عُمَر سخن گفت كه ان الحق لينطق علي لسان عمر به زبان حسين سخن گفت و آنجا به حلول كار دارد و نه اتحاد »
از اناالحق حلاج تعابير مختلفي شده ، اما تعبير عطار ، تعبير خيلي زيبايي است ، اناالله گفتن درخت در بالا اشاره دارد به قصه موسي كه در « واد مقدس طوي » از بوته يا درختي اين ندا را شنيد. با اهل و عيال مي گذشت كه نوري را ديد و به سمت آن رفت و از ميان درخت يا بوته اي اين را شنيد كه من پروردگار تو هستم ، كفشهايت را بيرون آور و... عطار مي گويد چطور مي شود درختي چنين چيزي بگويد و خود درخت مطرح نباشد ، بعد حلاج بگويد انا الحق و ما بگويم منظور از «انا» خود حلاج است و نه كسي كه گوينده واقعي است.
زندگي حلاج فراز و نشيب زيادي داشته است ، به شهرهاي زيادي سفر كرده ، هر بار دشمني عده اي را برانگيخته و از آن شهر بيرونش كرده اند ، نهايتا وقتي گروهي از علما فرمان قتل او را مي دهند ، خليفه جنيد را - كه حلاج را مي شناخت و مصاحب او بود و حرف او را مي فهميد – واداشت حكم را تاييد كند ، جنيد هم نوشت « نحن نحكم بالظاهر » . ما به ظاهر حكم مي كنيم و ظاهر كارهاي او ، قتل او را واجب مي كند اما باطن را خداي مي داند.
عطار داستانهايي افسانه گون از زندگي حلاج مي گويد: « و او را حلاج از گفتند كه يكبار به انباري پنبه بر گذشت . اشارتي كرد در حال دانه از پنبه بيرون آمد و خلق متحير شدند.»
يا « نقل است كه در ابتدا كه رياضت مي كشيد دلقي داشت كه بيست سال بيرون نكرده بود. روزي به ستم از وي بيرون كردند ، گزنده ي بسيار در وي افتاده بود . يكي از آنها را وزن كردند ، نيم دانگ بود. (!) »
. بعضى به خدايى او قائل شده بكلماتش استناد كنند كه ميگفت: انالحق. و ليس فى جبتى الاالله. و انا مغرق قوم نوح و مهلك عاد و ثمود. و نظائر اينها. به خاطر همين حرفها او را كافر دانستند و زندان افكندند . اما بعد از سالها به دستور حامد بن عباس و به حكم علما ، هزار تازيانه زندنش و دست و پايش را بريدند و جسدش را سوزاندند و خاكسترش را در دجله ريختند و يا به باد دادند.
---
شعر عنوان از سروده هاي دكتر شفيعي كدكني است.
ب ت: موقع نوشتن به موسيقي فيلم قرمز به كارگرداني كيشلوفسكي گوش مي كردم ، موسيقي زيبايي است ولي آهنگسازش را نمي شناسم.


Wednesday, January 14, 2004
پيشنهاد ، نظر

نقل قول ...

تا مي توانيم نيكي كنيم ، آزادي را از هر چيز ديگر برتر بشماريم و به خاطر اورنگ پادشاهي هم به حقيقت خيانت نكنيم.
 لودويك وان بتهوفن

براي خود در خيالتان خلوتگاهي در بيابان بسازيد پيش از آنكه خانه اي در حصار شهر .بنا كنيد 
ج خليل جبران

حقيقت ما را توانگر نمي سازد ولي آزاد بار مي آورد
ويل دورانت

اي حلزون از قله فوجي بالا برو ولي آرام آرام.
آيزا


For All Seasons ...
Powered by Blogger Weblog Commenting by HaloScan.com