خطوط نازكا
از وقتي كريستف كلمب قدمهاي نحسش را بر خاك آمريكا گذاشت ، پانصد و دوازده سال (1492) مي گذرد، احتمالا خود او هم نمي دانست خاكي را كشف كرده كه بعد ها دشمن جان خيلي از كشورها خواهد شد. كشف آمريكا هم داستانش شنيدني است. آن زمان هنوز گرد بودن يا كروي بودن زمين مقبوليت عام پيدا نكرده بود. پرتغال كه كشوري استعمارگر بود و قوه بحريه (همان نيروي دريايي خودمان ) قوي داشت، چندين كشور را در سمت مشرق مستعمره خود كرده بود ، يكي از اين كشور ها هند بود. پرتغال با نفوذي كه داشت پاپ را مجبور كرد قانوني تصويب كند كه هيچ دولتي حق ندارد در درياهاي تحت كنترل پرتعال (كه در شرق از پرتغال تا هندوستان بودند)كشتيراني كند . هدفشان هم دست نيافتن ديگر استعمارگران مثل اسپانيا به هند بود. كريستف كلمب هم كه فكرش كار مي كرد ، گفت خوب حالا كه زمين گرد است ، ما از طرف غرب به هند مي رويم كه قانون پاپ را نقض نكنيم و در آبهاي پرتغال كشتيراني نكنيم . پس پيش پادشاه اسپانيا رفت و اينرا بيان كرد. پادشاه كه شك داشت اصلا در طرف غرب چيزي وجود داشته باشد ، با اكراه قبول كرد و كلمب سفرش را شروع كرد. سفرش طول كشيد و همه نااميد شدند. اما او كه به شدت به نظرش معتقد بود ، پافشاري كرد تا سرانجام در روزي از روزهاي سال 1492 به خشكي رسيدند. با ديدن مردم بومي آن ناحيه ( كه رنگ پوستشان تقريبا شبيه هندي ها بود) يقين كردند كه به هند رسيدند ، كلمب آنجا را هند غربي نام گذاشت و خوشحالي ها كردند. مطمئن نيستم اما ظاهرا اولين جايي كه كلمب پا گذاشت ، جايي بين هائيتي و جمهوري دومينيكن فعلي بود. كلمب خيلي زود شروع به جستجو كرد و بعد تازه فهميد كه اينجا نه هند ، بلكه قاره اي جديد است و آنوقت بود كه سيل مهاجرين كه اغلب از زندانيان و نيروهاي مطرود جوامع فرانسه و انگليس و اسپانيا و پرتغال بودند به سوي آمريكا سرازير شد. در زبانهاي انگليسي و كلا اروپايي به مردم بومي آمريكا كه ما - به غلط - آنها را سرخپوست مي ناميم Indian به معني هندي مي گويند. اين از آنزمان تا حالا جا افتاده است.
اما چيزي كه به خاطرش اين مطلب را نوشتم اين نبود. آنقدر حاشيه رفتم كه اصل مطلب فراموشم شد. بعد از كلمب تمام مهاجرين تا آنجا كه توانستند فرهنگهاي بومي آمريكا را نابود كردند و زمينهايشان را تصاحب كردند. بوميان آمريكا ، يا همان سرخپوستها ، داراي فرهنگي غني و بسيار زيبا بودند. چند خدايي كه در بيشتر فرهنگهاي باستاني وجود دارد ، در بين سرخپوستها هم رواج داشت ، عشق به طبيعت و زيبايي هايش در مراسم آييني آنها ديده مي شود . احترام به حيوانات و طبيعت هم از جمله اصولي است كه به آن بسيار اهميت مي دادند. مثلا گوزن حيوان مقدسي بود و جز براي رفع گرسنگي نبايد شكار مي شد.
بعضي از عجايب دنيا هم در همين آمريكاست ، مثلا آن مجسمه هاي بزرگ كه در پرو هستند و به شكل سر انسان هستند. يكي از اين عجايب ، كه احتمالا ساخته همان بوميان آمريكا است ، خطوط اسرار آميزي است كه به قوم نازكا نسبت داده اند. اگر عده زيادي از يك مسير خاص عبور كنند كم كم اين قسمت از نواحي ديگر متمايز مي شود و مسير عبور افراد كاملا بر روي خاك ديده مي شود. اين خطوط اسرار آميز هم چنين حالتي دارند ، انگار عده اي ساليان دراز از اين مسيرها عبور كرده اند و رد عبورشان اين طور به جا مانده. اما شگفتي كار اينجاست كه اين مسيرها اصلا در روي زمين به هيچ چيزي شبيه نيستند اما اگر از بالا يعني خيلي بالا به آن نگاه شود ، آنوقت الگويي غريب مشخص مي شود. جالب اين است كه مقياس اين الگو بسيار بزرگ است و طول كل مسير چندين كيلومتر است. شگفتي كار اين است كه چطور نازكا ها يا هر قوم ديگري بدون اينكه اين اشكال را ببينند ، آنها را خلق كرده اند. ضمن اينكه ايجاد چنين اشكالي نياز به وسايل نقشه برداري دارد و با اين مقياس نمي شود همين طوري آنها را ايجاد كرد. بعضي ها معتقدند اين خطوط كار انسانهاي فضايي است ، بعضي ديگر مي گويند نازكا ها وسايل پيشرفته اي براي اين كار داشته اندو يعضي مي گويند مشخص كننده ي صورت فلكي خاصي هستند و ... اما همه اينها نشان مي دهد كه فرهنگ هاي باستاني آمريكا آنقدرها هم عقب مانده نبوده اند.