در هزار تو...
در مجلات بچه ها اغلب بازي اي هست كه در ابتداي يك مسير پر پيچ و خم حيواني قرار دارد و در انتها غذاي آن، بايد راه حيوان را از آن مسير پر پيچ و خم به سوي غذايش مشخص كرد. هر چه باشد اين بازي تمثيلي زيبا از زندگي ماست. مسيري پر پيچ و خم كه نهايتا يك انتها دارد. با اين فرق كه ابتداي مسير هزار توي زندگي ما ، كودكي است و انتهاي آن مرگ. بايد راه را از اين هزار تو بيابيم . اينجا ديگر بازي كودكانه نيست ، خيلي از مسير ها را فقط يكبار مي شود طي كرد و اشتباه بازگشتي نخواهد داشت نمي شود مسير را با پاك كن پاك كرد و از مسير ديگري راه را طي كرد. هزار تو جنبه اي اساطيري دارد ، مشهور ترين آن در اساطير يونان است:
پوزئيدون خداي آبها از دريا گاوي بيرون آورد و به پادشاه کرت «نيوس» تقديم کرد. ظاهرا سيفائه همسر نيوس با گاو مورد نظر سر و سري داشته است و حاصل آن موجودي بوده است با سر گاو و تن انسان بنام مينوتور يا آستريون . نيوس براي جلوگيري از آبروريزي دانشمند و معمار بزرگ ددالوس را مامور ساختن هزار تويي پبچبده مي کند و غول مورد نظر را در آن جا مي دهند و هر نه سال هفت پسر و هفت دختر را به عنوان غذا براي غول مي فرستند . تزه و آريان (دختر مينوس) داوطلب مي شوند که غول را بکشند ، ددالوس براي خروج از هزار تو به آنها مي گويد که مسير خود را با نخي مشخص کنند تا موقع برگشتن در هزار تو سر در گم نشوند ، تزه غول را مي کشد و با استفاده از نخ خارج مي شود، نيوس که به قضيه پي مي برد از ددالوس خشمگين مي شود و او را در همان هزار تويي که ساخته به همراه پسرش ايکاروس زنداني مي کند. تلاش آنها براي فرار از هزار تو بي نتيجه مي ماند ، بنابر اين ددالوس از مهارت خود بهره مي گيرد، بالهايي براي خود و پسرش مي سازد و آنها را با موم (شمع) به بدنشان متصل مي کنند تا با پرواز کردن کردن از هزار تو خارج شوند. قبل از پرواز ددالوس به ايکاروس توصيه مي کند که هنگام پرواز اوج نگيرد و به خورشيد نزديک نشود زيرا ممکن است مومها ذوب شوند و بال از بدنشان جدا شود. آنها پرواز مي کنند . ددالوس با موفقيت از مخمصه مي گريزد اما ايکاروس جوان ، هنگام پرواز توصيه پدر را فراموش مي کند ، از پر.واز خو مغرور مي شود اوج مي گيرد و به خورشيد نزديک مي شود پس بالهايش ذوب مي شود و در دريا سقوط مي کند...
صرفنظر از توصيه هاي اخلاقي که در اين داستان ديده مي شود و هدف اسطوره هم احتمالا همين است که مثلا انسان نبايد مغرور شود و ... نکته هاي زيباي ديگري نيز در اين مورد ديده مي شود که قابل توجه است:
هزار تو مي تواند تمثيلي از زندگي ماو مسير پر پرچ و خمي باشد که بايد طي کنيم ، حتي گاهي آن نخ را هم براي يافتن راه برگشت نداريم و بال ددالوس را و ...
در نوشته هاي خورخه لوئيس بورخس شيفتگي او به اين مورد مثال زدني است . در داستانهاي مختلفي او از هزار تو ياد مي کند و شايد آنرا به عنوان سمبلي از پيچيدگيهاي حيات در نظر مي گيرد.
در هزار تو نام رماني است از آلن روب گريه (که البته هنوز نخوانده ام ) اينرا نوشتم تا طرفداران کپي رايت هوار نکنند. تصميم داشتم اين نام را براي وب لاگ بگذارم كه به دلايلي منصرف شدم.
داستان پرواز ددالوس الهام بخش بزرگترين نويسنده قرن گذشته يعني جيمزجويس در خلق شخصيت اصلي رمان سيماي مرد هنرمند در جواني بوده است. شخصيت اصلي رمان او که در واقع تصويري از خود جويس است استفان ددالوس نام دارد. استفان اولين شهيد راه مسيح و ددالوس ياد آور خاطره تلخ پرواز ، و از لحاظ سمبليک ددالوس سمبلي است از هنرمندي که با بالهاي مومي خود به پرواز در مي آيد و نهاينا سرنوشتي جز سقوط در دريا برايش متصور نيست.