نفس عميق
دو هفته قبل ، بعد از مدتي طولاني ، براي ديدن فيلمي كه همان نفس عميق باشد به سينما رفتيم. من و آقاي سينا و دوستي ديگر. انتظار ديدن فيلم خوبي را نداشتم و از تبليغات در و ديوار تصور مي كردم فيلمي از قماش فيلمهاي گيشه اي در انتظارمان است كه ديدن همان صحنه اول اين تصور را كنار زد.
بعد از گذشت دو هفته هنوز تصاوير فيلم در مقابل چشمان من است و بعضي ديالوگها هنوز در دهنم. فيلم روايتي واقع گرايانه از آن چيزي است كه در جريان است. به لحاظ حسي نزديكي زيادي با شخصيت كامران داشتم. يكي از نقاط قوت فيلم همذات پنداري قوي بيننده با شخصيتها ست . رو راست بودن فيلم و فاصله گرفتن با كليشه هاي رايج باعث شده تا فيلمي زيبا ، واقعي و در عين حال تفكر برانگيز را شاهد باشيم.
فيلم هيچيك از دلايل رفتار هاي شخصيتها را بيان نمي كند، تنها نشان مي دهد آنهم مقطعي كوتاه از زندگي هر سه شخصيت را؛ براي همين است كه فيلم را دوست دارم .
فيلم با صحنه اي كه در واقع از نظر زماني جابحا شده است شروع مي شود : كسي را از زير آب بيرون مي كشند خفه شده ، يك نفر ديگر هم زير آب است مامور مي گويد موي بلند دارد ، شايد زن باشد. ناگهان پسري با موي بلند را مي بينيم كه از زير آب استخر بيرون مي آيد، صحنه عوض شده ولي اين معما تا آخر فيلم با ما مي ماند كه چه كسي زير آب غرق شده، شايد كامران همان پسري كه از استخر بيرون مي آيد اولين فردي است كه به ذهن مي رسد. ماجرا از نظر زماني جابجا شده و انتهاي داستان به اول داستان آمده ، كامران جواني است غمگين ، افسرده و در عين حال بي انگيزه براي ادامه زندگي . مثل اغلب جوانان اطراف ما كه گرگ بيابان هم يكي از آنهاست. براي كامران بودن يا نبودن تفاوتي نمي كند. اين است تمايلي به زندگي ندارد . در شرايط فعلي نمي تواند نفس عميق بكشد، غذا نمي خورد و آكاهانه به سمت مرگ مي رود. فيلم از مرگ او چيزي نشان نمي دهد . بنابر اين مشخص نمي شود كه زنده است يا نه .
دوست كامران هم مانند او بي انگيزه است ، افسرده و به خاطر همين با كامران سركشي مي كنند. فيلم جزئيات بيشتري از او نشان مي دهد مادر مريضش ، رابطه او با خواهرش و موقعيت شكننده او به خصوص رفتار صاحب خانه . اما در مجموع هنگامي كه با آيدا برخورد مي كند و بعد تر كه عاشق مي شود زندگي او متحول مي شود شاد تر و زنده تر از كامران ، شخصيتي مياني ، شخصيتي بينابين كامران و آيدا.
دختر فيلم هم كه در اولين برخورد شخصيتي شاد و ناهمگون با جمع افسرده كامران و دوستش دارد و خودش هم با تاكيد بر «جيغ بودن» رنگ قرمز لباسش بر اين نكته تاكيد مي كند دچار مشكل مي شود .
بعد از آشنايي او با دوست كامران ، كامران در حاشيه قرار مي گيرد و ادامه فيلم به اين دو شخصيت مي پردازد .
صحنه پاياني فيلم در عين حالي كه زيباست كنايي هم هست : فيلم منصور و آيدا را در ماشين نشان مي دهد كه در حالي كه شوخي مي كنند و مي خندند با سرعت زياد وارد تونلي تاريك مي شوند ، شايد به كام مرگ مي روند. بعد صحنه اي را مي بينيم كه در اول فيلم هم ديده ايم ماموين نجات در حال عمليات هستند ، در اين صحنه كارگردان فيلم « پرويز شهبازي » را به عنوان يكي از ناظران ماجرا مي بينيم كه به شخصي كه سؤال مي كند چه اتفاقي افتاده مي گويد دختر و پسري در درياچه سد افتاده اند و غرق شده اند بعد ماشيني را مي بينيم درست مثل ماشين منصور و آيدا كه به سمت جاده پر پيچ و خم و مه گرفته مي رود و در مه ناپديد مي شود . در پايان فيلم نمي توان با قطعيت در مورد سرنوشت شخصيتها صحبت كرد فيلم مرگ هيچيك از شخصيت ها را نشان نمي دهد اما در عين حال پايان خوشي را هم نويد نمي دهد. منصور و آيدا اگر در سد غرق نشده باشند سرنوشتي نامعلوم در انتظارشان است جاده اي مه گرفته با پاياني نامشخص...
شخصستهاي فيلم ، صداي محوشان ، رفتارشان همه دليل بر احساس پوچي آنهاست ، انگار معلق در هوا هستند هيچ دلگرمي ندارند، خانواده ، پدر ، مادر ، خواهر ( در مورد منصور). وضعيتي بحراني كه شايد نه به اين شدت ولي به هر حال بسياري از اطرافيان من كمابيش به آن دچارند.
فيلم فاصله اي مشخص را با شخصيتها حفظ مي كند و به روايتي احساسي و پر سوز و گداز تبديل نمي شود.
اما در عين حال تلاش بيهوده فيلم نامه نويس و كارگردان براي سردرگم كردن بيننده هم بيمورد است ، وجود معماهاي غير قابل حل براي بيننده در يعضي موارد او را سر در گم مي كنند.
فيلم براي من جذاب بود. در بعضي از صحنه ها احساس كردم خودم را مي بينم ... حرف دوست خوبم را قبول دارم ، فيلم براي مخاطباني خاص است. كسي كه احساس كامران را با تمام وجود درك كند.
از اينجا و اينجا و اينجا هم مي توانيد ديدن كنيد.